لب هات | کوتاه نوشت های مذهبی

۲۶ مطلب در بهمن ۱۳۹۲ ثبت شده است

  • ۱
  • ۰
بنده یک سوال داشتم از محضر شریف جنابعالی؛ بالاخره بی سواد بودن عیب نیست، ندونستن عیبه!!
آقای روحانی
ایران؛ همش رو هم با انرژی هسته ای و تشکیلات،
 با تخفیف ویژه زمستانه چند؟
مشتری دست به نقد سراغ دارم برات جیرینگی!!!
  • ۲
  • ۰

در علقمه

فاطمه را دید

دست و پایش را

گم کرد عباس...!


منبع

  • ۴
  • ۰

آقای حقوقدان، حقوق ملت چیزی بیشتر از این تخم و مرغ هاست، اصلا ما نه در مرغدانی به دنیا آمدیم ، نه در ناندانی نه در دامداری ما یا بچه بوشهریم، یا نطنز، یا فردو، یا اراک...

نشان به آن نشان که در جنگ اهل ترکمانچای نبودیم تا بساط چایمان رو به راه باشد، آب هم نداشتیم دلمان خوش بود خاک را داریم، و امروز به خاک می گوییم اورانیوم، به خاک می گوییم کیک زرد، به خاک می گوییم آب؛ آب سنگین! بی سوادی همین است دیگر، شاخ و دم که ندارد!

  • ۲
  • ۰

جشنواره فجر آبرویش به یک انقلاب بند است

قلب عین الفعل با لام الفعل شود

گندش در آمده...

  • ۱
  • ۰

بگذار مرز این تنهایی را رد کنم...

ببین؛

گذرنامه ام فقط مهر کربلایت را کم دارد..!!



منبع

  • ۰
  • ۰

بنده هم یه کم سوادم مث بقیه، اما خب بالاخره کم سواد ها هم دل دارن و دلشون برا همطنشون می سوزه دیگه...

ایها الناس که همیشه تو سرد و گرم روزگار پشت سر هم بودید، یعنی تو صف بودید، واسه خاک این مملکت 2 کشته و یک مجروح دادید آره با تو ام به همین مکان مقدس ما در مقابل این جوونا مسئولیم، همین ناصره آق دایی، رشته سیاست خارجی قبول شده بود به خاطر درد بی پولی!!! می شنوی؟ به خاطر این که خرج مکتب نداشت رفت لبوفروش شد،از کله ی سحر تا شوم تو کله-ش می کوبن (گریه ی حضار) والا گریه داره، سرگذشت این فری گریه داره، سرهنگی بود واس خودش صب با لباس کار رفت، شب با لباس خفت برگشت که چی؟؟؟ که چرا حدوقدان نشدی! رفت خودکشی کرد مرد اصلن ولش کن، هر چی بوده ببوس بذار کنار

و اما الان وقتتو گرفتم که بگم

یه بنده خدایی هست تو همین محله فقیره، بد بخته، لنگ نون شبه بره بذاره جلو زن و بچش آره واسه چهار میل دلار پول بی زبون داره خونه زندگیشو حراج می کنه بره سبد و داس بخره، جلو مردم بتونه سرشو بالا بگیره!

آره من کم سوادم اما 75 میلیون نفریم، هر کدوم اگه چند دلار براش کنار بذاریم کارش راه میوفته دیگه نمی ره پیش کدخدا و این و اون آبرومونو ببره یه عمر با عزت زندگی کردیم، یه عمر این روستا رو با اسم خوب می شناسن، یه عمر نذاشتیم چپ بمون نگاه کنن حالا خودمون کم بودیم خدا این ؟؟؟ رو هم صاف گذاشته تو کاسمون، اصن فک کن سگ خورد بده این بخوره. خدا از بزرگی کمت نکنه...

  • ۰
  • ۰

چند روز پیش اتفاقی چندتا از نوشته ها دست یکی از رفقا افتاد، فکر می کردم متن ها فکری باشد، اما نه تا این حد؛ البته قبل هم بزرگی گفته بود خیلی ها نمی فهمند راه و روش را بنویس اما خب کاری غیر حرفه ای تلقی اش کردم تا الان

فن رایج متون استعاره و کنایه است و لازمه کوتاه نویسی که حذف باشد، و به شدت قائلم به جواز استعمال لفظ در بیش از دو معنا تا جایی که بعضی از کلمات را در سه معنا استعمال می شود و با هر معنا متن یکجور تفسیر می شود...البته چند چیز هم خیلی به کار می آید مثلا تسلط به روضه ها، آشنایی با قلم حقیر و در نظر گرفتن موضوع و کلمات کلیدی و گاها زمان ارسال اما مثال:

مثلا این نوشته که بر می گردد به مسلمیه امسال: "اسب ها اعجاز کرده اند وقتی در کوفه "برداشت" می کنند و یک ماه بعد می کارند در کربلا، بذر ها را..." لفظ "برداشت" حامل روضه ی حضرت مسلم است که روضه ی کشیده شدن حضرت در کوچه و بازار به وسیله اسب هاست که تشبیه شده به همان برداشت زراعتی و از این طرف کاشتن بذر است که حامل روضه ی نعل تازه و رها کردن اسب ها بر بدن... که تشبیه شده به کاشتن و این ابتدا برداشت کردن و بعد کاشتن را اعجاز اسب ها شمرده.



  • ۱
  • ۰

فرزند نامشروعِ

تخریب ها

و

عدم درک برخی حزب الهی ها

شد، کلید . . . !


  • ۸
  • ۰

عقرب ها آخر زهرشان را ریختند!

آب یک جا

آب آور یک جا

  • ۰
  • ۰

ابــریـم کـــه ارث پـــدری مــان اشــک اســت

مشق شب و درس سحری مان اشک است

هــرکـــس بـــه زبـان خــود سـخن مـی گوید

مـــا نـیــز زبـان مــادری مـــان اشـک اســت


منبع

  • ۰
  • ۰

چند روز میشود

فکرم درگیر این است

وقتی میخواهم صدایت کنم

فعلم را جمع ببندم

یا...


منبع:برزخ کلمات

  • ۰
  • ۰

کبریت چون چیزی در سر دارد ، وقتی به جعبه کبریت می خورد روشن می شود . اما چوب های دیگر چون چیزی در سر ندارند هرچه آنها را به جعبه بزنید اتفاقی نمی افتد . ما هم اگر در سر اندیشه داشته باشیم و اهل اندیشه باشیم ، وقتی به آیات الهی در قرآن می رسیم ، ما هم به نورانیت دست پیدا می کنیم .


منبع:جوادیه

  • نمازشب رییس جمهور

    دوران ابتدایی هر روز دفتر بودم، اما یک روز به خاطر آوردن عکس های فلان سریال ایرانی معروف رفتیم دفتر. اینبار فرق میکرد خود مدیر شخصا آمد. هر چه میگفت جواب میگرفت تا رسید به اینکه: "اصلا میدونی اینا سرشونو رو مهر میذارن یا نه؟" این جمله بدجوری توی ذهنم زنگ زد!!! محال است یادم برود، نه فقط به خاطر لحن و صدای مدیر بلکه به خاطر اینکه زد توی خال! این سوال سالها سوال من بود. همیشه با خودم میگفتم خدا کجای زندگی اینهاست؟ دنیای بازیگرها اولین محیط بدون نماز و دعا و حسینیه ای بود که میدیدم و همه چیزش برایم عجیب و غریب بود! شاید باورتان نشود ولی این روزها نسبت به سیاستمداران همین حس و حال را دارم. شاید خیلیها سوال های جدی تری داشته باشند اما من به آقای روحانی خیره میشوم و واقعا برایم سوال میشود که او نماز صبح میخواند؟ واقعا مدتی است دغدغه نماز صبح رییس جمهور آینده را دارم.

    هفته پیش علی را در جلسه سخنرانی فلان نامزد دیدم، مثل همیشه کلی گرم گرفت و شروع کردیم از شناخت قبلی که نسبت به نامزد مورد نظر داشتیم گفتیم که اغلب خاطره یا سوال و جواب ها و یا دیدار بوده. علی گفت: ایشان آدم دقیق و سر وقتی است من هر شب راس ساعت فلان ایشان را میدیدم که از یک مسیر خاص رد میشود و میرود فلان جا نمازشب میخواند، اتفاقا نماز شب باحالی هم میخوند!

    این را که گفت از فرط خوشحالی داشتم بیهوش میشدم.جمله آخر را توی فکر و بیداری شنیدم، خیلی فکری شدم...واقعا مدتی است دغدغه نماز شب رییس جمهور را دارم!