لب هات | کوتاه نوشت های مذهبی

۱۳ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۴ ثبت شده است

  • ۴
  • ۰

شعبان نام دیگر عشق است

این را

از شروعش با تو می گویم!

  • ۳
  • ۰

جامعه ای که اهل مطالعه نیست باید هم

این 

رییس جمهورش باشه!!!


+


چرا کتاب راز قطع نامه رو نمی خونیم؟


  • ۱۱
  • ۰

گفت به عشق در یک نگاه اعتقاد داری؟

گفتم به تیر در یک نگاه

بیشتر!

  • ۷
  • ۰

دلی که در روضه ات شکست

لازم نیست شیشه باشد!

تو با پیشانی ات، سنگ ها را هم شکانده ای

  • ۰
  • ۰

غار حرا

صدایت را می شنید

ما دلسنگ ها

هنوز به این امید زنده ایم





برزخ کلمات

  • ۲
  • ۰

یه دو راهی درست کرده بودیم آقایون سمت راست خانوما سمت چپ، دلیل هم داشت! مطالبی که برای خانوما عرضه می شد یه رویکرد کاملا متفاوت داشت؛ احساسی عاطفی تاثیرگذار با الگو دهی از شهیده های انقلاب و جنگ. خلاصه وضعیتی که اونجا تلفات میداد! جیغ و گریه و گاها آمبولانس(که البته نیومد) که ابراهیم تو که منو میکشی آخر!!! که نگو قرعه رفاقت به نام آقا ابرام در اومده بگذریم یه دو راهی درست کرده بودیم آقایون سمت راست خانوما سمت چپ، دلیلشم این بود. تو همین گیر و دار دیدم دو تا کفتر عاشق دارن میان تو قسمت خواهرا، فرصت نشد به حسین که مسئول جداسازی جماعت ذکور از نسوان بود چشم غره برم چون با چشم هایش داشت التماس میکرد سریع رو کردم به آقائه که راحت میانسالگی را در جیب کوچکش میگذاشت و با یک دهان تا بناگوش بازشده گفتم عزیز اونور و روی "اونور"ش جوری زوم کردم که چیزی ازینور نماند.

 همونطور که قدم میزد جوری که از قدم هایش معلوم باشد قصد برگشت ندارد.

و شاید معلوم باشد دوتا نیست، چهارتاست! 

با شوق گفت جوری که کلا لال بشوم: این پسره هم همینا رو می گفت نگاه من تو عمرم جایی بدون زنم نرفتم که حالا بخوام برم این همه سال با هم بودیم بعد شما می خواید ما رو از هم جدا کنید من اونور برو نیستم.... حاج خانوم خودش شاهده...

و با این جمله آخر نگاهشان به هم خورد و حاج خانوم، خودش

شاهد 

بود!

  • ۹
  • ۰

حال ابراهیمی را دارم

که جدی جدی

چاقویش دارد می برد!


  • ۲
  • ۰

ساعت سه شب

در یک اتوبان

سوار موتور

داااد بزنی

الهی و ربی من لی غیرک!!!

بیدااد کنی

هربت الیک

و رفتگرها مبهوت تایید کنند

فراریه اومد!




+

موتورم را دوست دارم؛ مرا به تو می رساند


  • ۱
  • ۰

حالا نمی شد اسم این فصل اسم دختر نباشه؟!؟!؟!

چنگیز چش بود آخه

چنگیز، تابستان، پاییز، زمستان

خیلی هم خووب

  • ۹
  • ۰

عباس یک تنه تدارکات هیئت بود

هم خون داد، هم آب شد، هم سوخت

تا ما یک استکان چای بخوریم!

  • ۱۰
  • ۰

برای رسیدن به حسین

یا باید خاک شد

یا خاکستر

  • ۵
  • ۰

آمدنم با اردیبهشت بود!

رفتنم

با تیر باشد کاش...


  • نمازشب رییس جمهور

    دوران ابتدایی هر روز دفتر بودم، اما یک روز به خاطر آوردن عکس های فلان سریال ایرانی معروف رفتیم دفتر. اینبار فرق میکرد خود مدیر شخصا آمد. هر چه میگفت جواب میگرفت تا رسید به اینکه: "اصلا میدونی اینا سرشونو رو مهر میذارن یا نه؟" این جمله بدجوری توی ذهنم زنگ زد!!! محال است یادم برود، نه فقط به خاطر لحن و صدای مدیر بلکه به خاطر اینکه زد توی خال! این سوال سالها سوال من بود. همیشه با خودم میگفتم خدا کجای زندگی اینهاست؟ دنیای بازیگرها اولین محیط بدون نماز و دعا و حسینیه ای بود که میدیدم و همه چیزش برایم عجیب و غریب بود! شاید باورتان نشود ولی این روزها نسبت به سیاستمداران همین حس و حال را دارم. شاید خیلیها سوال های جدی تری داشته باشند اما من به آقای روحانی خیره میشوم و واقعا برایم سوال میشود که او نماز صبح میخواند؟ واقعا مدتی است دغدغه نماز صبح رییس جمهور آینده را دارم.

    هفته پیش علی را در جلسه سخنرانی فلان نامزد دیدم، مثل همیشه کلی گرم گرفت و شروع کردیم از شناخت قبلی که نسبت به نامزد مورد نظر داشتیم گفتیم که اغلب خاطره یا سوال و جواب ها و یا دیدار بوده. علی گفت: ایشان آدم دقیق و سر وقتی است من هر شب راس ساعت فلان ایشان را میدیدم که از یک مسیر خاص رد میشود و میرود فلان جا نمازشب میخواند، اتفاقا نماز شب باحالی هم میخوند!

    این را که گفت از فرط خوشحالی داشتم بیهوش میشدم.جمله آخر را توی فکر و بیداری شنیدم، خیلی فکری شدم...واقعا مدتی است دغدغه نماز شب رییس جمهور را دارم!