لب هات | کوتاه نوشت های مذهبی

دق

جمعه, ۱۹ مهر ۱۳۹۲، ۰۷:۰۰ ق.ظ

همه ی کتاب ها یار من اند

مثلا مقتل تو، که می شود قاتل من

روزی

اگر تو بخواهی!

مقتل

نظرات (۱۱)

  • سجاد عبدی
  • ....
    خیلـی اسمـی بود ها .. مقتل تو که روزی میشود قاتل من .. !
    پاسخ:
    فضا بوی رضای امیرخانی گرفت!
  • مسعود دهقان
  • سلام
    زیبا بود....
    لینک شدی...
    پاسخ:
    به به
    بروبچه های کوهنورد!
    سلام خداقوت
    باوبلاگتون ازطریق smsآشنا شدم چندهفته پیش،خیلی خوب بود،مخصوصا اسمش.وبلاگ من مطلب خاصی فعلا نداره،آخه خیلی وقت نیست دارمش وقت نکردم زیادتوش مطلب بزارمولی خوشحال میشم بهش سربزنید.
    راستی کاش بیشتر درباره خودتون توی وبلاگتون صحبت کرده بودید.
    یاعلی.
    یاحسین

    شما هم باافتخار لینک شدید.
    سلام

    عجب وبلاگی دارین...
    مات موندم وقتی اومدم...

    خیلی دیدنیه
    بهتون تبریک فراوان میگم

    باعث افتخاره که لینکتون کنم تا کلبه شیشه ای نورانی بشه

    ممنونم از حضورتون

    یاحق
    یاعلی . . .
    پاسخ:
    سلام
    هر چی هست از خودشونه(ع)
    +
    لینک شدید
    ممنونم از لطفتون

    ولی من وبلاگم رو در حد وبلاگ شما نمیدونم

    بهرحال تشکر
  • ترنم چماق
  • آفرین...لذت بردم
    سلام

    آگاهی....
    منتشر شد.


    http://zareh.blog.ir/post/141
    سلام ای کهنه عشق من ، که یاد تو چه پابرجاست
    سلام بر روی ماه تو ، عزیز دل سلام از ماست

    تو یک رویای کوتاهی ، دعای هرسحرگاهی
    شدم خام عشقت چون ، مرا اینگونه می خواهی
    من آن خاموش خاموشم ، که با شادی نمی جوشم
    ندارم هیچ گناهی جز ، که از تو چشم نمی پوشم
    تو غم در شکل آوازی ، شکوهه اوج پروازی
    نداری هیچ گناهی جز، که بر من دل نمی بازی
    مرا دیوانه می خواهی ، زخود بیگانه می خواهی
    مرا دلباخته چون مجنون ، زمن افسانه می خواهی
    شدم بیگانه با هستی ، زخود بی خودتر از مستی
    نگاهم کن ، نگاهم کن ، شدم هر آنچه می خواستی

    بکُش دل را ، شهامت کن ، مرا از غصه راحت کن
    شدم انگشت نمای خلق ، مرا تو درس عبرت کن
    بکن حرف مرا باور ، نیابی از من عاشق تر
    نمی ترسم من از اقرار ، گذشت آب از سرم دیگر
    آخرش بی بروبرگرد مرا خواهی کشت. . .
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    • نمازشب رییس جمهور

      دوران ابتدایی هر روز دفتر بودم، اما یک روز به خاطر آوردن عکس های فلان سریال ایرانی معروف رفتیم دفتر. اینبار فرق میکرد خود مدیر شخصا آمد. هر چه میگفت جواب میگرفت تا رسید به اینکه: "اصلا میدونی اینا سرشونو رو مهر میذارن یا نه؟" این جمله بدجوری توی ذهنم زنگ زد!!! محال است یادم برود، نه فقط به خاطر لحن و صدای مدیر بلکه به خاطر اینکه زد توی خال! این سوال سالها سوال من بود. همیشه با خودم میگفتم خدا کجای زندگی اینهاست؟ دنیای بازیگرها اولین محیط بدون نماز و دعا و حسینیه ای بود که میدیدم و همه چیزش برایم عجیب و غریب بود! شاید باورتان نشود ولی این روزها نسبت به سیاستمداران همین حس و حال را دارم. شاید خیلیها سوال های جدی تری داشته باشند اما من به آقای روحانی خیره میشوم و واقعا برایم سوال میشود که او نماز صبح میخواند؟ واقعا مدتی است دغدغه نماز صبح رییس جمهور آینده را دارم.

      هفته پیش علی را در جلسه سخنرانی فلان نامزد دیدم، مثل همیشه کلی گرم گرفت و شروع کردیم از شناخت قبلی که نسبت به نامزد مورد نظر داشتیم گفتیم که اغلب خاطره یا سوال و جواب ها و یا دیدار بوده. علی گفت: ایشان آدم دقیق و سر وقتی است من هر شب راس ساعت فلان ایشان را میدیدم که از یک مسیر خاص رد میشود و میرود فلان جا نمازشب میخواند، اتفاقا نماز شب باحالی هم میخوند!

      این را که گفت از فرط خوشحالی داشتم بیهوش میشدم.جمله آخر را توی فکر و بیداری شنیدم، خیلی فکری شدم...واقعا مدتی است دغدغه نماز شب رییس جمهور را دارم!