لب هات | کوتاه نوشت های مذهبی

۵ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

  • ۴
  • ۰

وقتی هر روز عاشوراست

دنیا

تعزیه ای بیش نیست!

  • ۳
  • ۰

آب پاکی رو دستش ریختند؟

یا دستان پاکش را

روی آب؟

  • ۶
  • ۰

لب هات

1-در هر دلی شهری باید باشد آنقــــدر بزرگ، که آدم راحت برود و در آن غرق شود...

2-مادر ها با پسر هایشان یک اختلاف نظر اساسی دارند.پسرها عاشق چیزی هستند که در افکار عاشقانه هیچ مادری یافت نمی شود. از شما چه پنهان؛ پسر ها یواشکی ته دلشان دوست دارند بیاید جنگی که...کابوس مادرهاست! پسرها به رفتن فکر می کنند به کشتن، و حتی به کشته شدن و هیچ کدام از این ها ترس ندارد اما هر رهگذری که گذرش به دوکوهه سوت و کور بعد از عملیات که در سکوت نبودن شهدا تنها صدایی که به گوش می رسد صدای هق هق و نوحه "یاران چه غریبانه" آهنگران است، بیفتد به حرف مادرها ایمان می آورد که جنگ ترس دارد! رفتن به جبهه ها را همه بلدند اما برگشتن بدون رفیق را نه! که آدم ها یک موقع با دوست نداشتنی ها می جنگند و شروع جنگ را می بینند و مادرها یک موقع با نبودن دوست داشتنی ها می جنگند و پایان جنگ را... همیشه از همین اولش فکر آخرش را کرده ام و با خودم عهد می بندم که مثل یک مجسمه گچی صدوهشتاد سانتی بروم و بیایم، اما حالا اینجا نشسته ام و به این فکر میکنم که سفره ی زیبای افطاری محمد، سوال های سر کلاس ابوالفضل، لبخند های مجتبی، آبشار آتشکده، افطاری حضرتی، اعتکاف دانش آموزی،پیامک های یوسف، پیاده روی هادی، کمه جوش سیدجلیل، مهمان نوازی حبیب الله، والیبال با محمدمعین و تمام بچه های فصل وصل چگونه در ذهن یک مثلا مجسمه رژه می روند؟!

3-در جایی غرقم، که آخرین کسی که می خواست دل بکند، خودش را هم پیدا نکرد؛ "آنقـــدر بزرگ"

  • ۶
  • ۰

قیامت برای من همین روزهاست

همین روزهایی که

حسرت نداشتنت را می خورم!

  • ۹
  • ۰

هر چقدر سپاه بی سر شد

زینب

سردار تر شد!

  • نمازشب رییس جمهور

    دوران ابتدایی هر روز دفتر بودم، اما یک روز به خاطر آوردن عکس های فلان سریال ایرانی معروف رفتیم دفتر. اینبار فرق میکرد خود مدیر شخصا آمد. هر چه میگفت جواب میگرفت تا رسید به اینکه: "اصلا میدونی اینا سرشونو رو مهر میذارن یا نه؟" این جمله بدجوری توی ذهنم زنگ زد!!! محال است یادم برود، نه فقط به خاطر لحن و صدای مدیر بلکه به خاطر اینکه زد توی خال! این سوال سالها سوال من بود. همیشه با خودم میگفتم خدا کجای زندگی اینهاست؟ دنیای بازیگرها اولین محیط بدون نماز و دعا و حسینیه ای بود که میدیدم و همه چیزش برایم عجیب و غریب بود! شاید باورتان نشود ولی این روزها نسبت به سیاستمداران همین حس و حال را دارم. شاید خیلیها سوال های جدی تری داشته باشند اما من به آقای روحانی خیره میشوم و واقعا برایم سوال میشود که او نماز صبح میخواند؟ واقعا مدتی است دغدغه نماز صبح رییس جمهور آینده را دارم.

    هفته پیش علی را در جلسه سخنرانی فلان نامزد دیدم، مثل همیشه کلی گرم گرفت و شروع کردیم از شناخت قبلی که نسبت به نامزد مورد نظر داشتیم گفتیم که اغلب خاطره یا سوال و جواب ها و یا دیدار بوده. علی گفت: ایشان آدم دقیق و سر وقتی است من هر شب راس ساعت فلان ایشان را میدیدم که از یک مسیر خاص رد میشود و میرود فلان جا نمازشب میخواند، اتفاقا نماز شب باحالی هم میخوند!

    این را که گفت از فرط خوشحالی داشتم بیهوش میشدم.جمله آخر را توی فکر و بیداری شنیدم، خیلی فکری شدم...واقعا مدتی است دغدغه نماز شب رییس جمهور را دارم!