لب هات | کوتاه نوشت های مذهبی

سبزwar

چهارشنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۴، ۰۵:۱۰ ب.ظ

لب هات

1-در هر دلی شهری باید باشد آنقــــدر بزرگ، که آدم راحت برود و در آن غرق شود...

2-مادر ها با پسر هایشان یک اختلاف نظر اساسی دارند.پسرها عاشق چیزی هستند که در افکار عاشقانه هیچ مادری یافت نمی شود. از شما چه پنهان؛ پسر ها یواشکی ته دلشان دوست دارند بیاید جنگی که...کابوس مادرهاست! پسرها به رفتن فکر می کنند به کشتن، و حتی به کشته شدن و هیچ کدام از این ها ترس ندارد اما هر رهگذری که گذرش به دوکوهه سوت و کور بعد از عملیات که در سکوت نبودن شهدا تنها صدایی که به گوش می رسد صدای هق هق و نوحه "یاران چه غریبانه" آهنگران است، بیفتد به حرف مادرها ایمان می آورد که جنگ ترس دارد! رفتن به جبهه ها را همه بلدند اما برگشتن بدون رفیق را نه! که آدم ها یک موقع با دوست نداشتنی ها می جنگند و شروع جنگ را می بینند و مادرها یک موقع با نبودن دوست داشتنی ها می جنگند و پایان جنگ را... همیشه از همین اولش فکر آخرش را کرده ام و با خودم عهد می بندم که مثل یک مجسمه گچی صدوهشتاد سانتی بروم و بیایم، اما حالا اینجا نشسته ام و به این فکر میکنم که سفره ی زیبای افطاری محمد، سوال های سر کلاس ابوالفضل، لبخند های مجتبی، آبشار آتشکده، افطاری حضرتی، اعتکاف دانش آموزی،پیامک های یوسف، پیاده روی هادی، کمه جوش سیدجلیل، مهمان نوازی حبیب الله، والیبال با محمدمعین و تمام بچه های فصل وصل چگونه در ذهن یک مثلا مجسمه رژه می روند؟!

3-در جایی غرقم، که آخرین کسی که می خواست دل بکند، خودش را هم پیدا نکرد؛ "آنقـــدر بزرگ"

لگیمات

نظرات (۱۴)

سلام
درست کردن مرغ برای سحری رو نگفتی
خخخخخ
پاسخ:
وااای یادم رفت
می خواستم حتما یه چیزی از تو بنویسم
:)
  • مسعود دهقان
  • سلام
    خاطره های خوبی دارم از سبزوار
    از لبخند های مجتبی نیم وجبی
    از کربلا بردن مجتبی نیم وجبی و اشک های زیباش
    از گرمی و پاکی سلام های بچه های شاهد
    از همراهی شان تا مسیری که می توانستند بیایند
    از نگاه های معصومانه شان
    و از خیلی چیز های دیگه
    واقعا بودن با بچه های سبزوار و رفقای گروه تبلیغی لذتی داشت که تا بحال تجربه نکرده بودم
    پاسخ:
    از اینکه دعا کرد و اتوبوس گیرتون نیومد
    :))
  • مرتضی استاجی
  • همیشه در دل همه ی ما جا داری
    زیبا جادار مطمئن
    پاسخ:
    ارادتمند حاج آقا
    :)
    این وار سبز عجب جاذبه ای دارد...
    مولد شریعت هم شد...
    پاسخ:
    کدوم شریعت؟
    شریعتی که شریعت دوست بود اما شریعت شناس نبود...
    البته جنگ سبز همینجوریه ها... :)))))
    مزاح بودا...
    پاسخ:
    آری عقاب پیش پایش را نمی بیند
    مثل مجسمه ی سفید شریعتی کاخ سفید را حسینیه می کنیم
  • سیدجلیل عربشاهی
  • هه هه هه
    این روز‌ها به رفیق گچی صد و هشتاد سانتی ذهن‌های ما تبدیل شده‌ای که چند حالت بیشتر نداری.
    1. پیاده روی
    2. کوکایسو
    3. اسکله میشن
    4. خارک
    5. رفیق و فقط همان
    پاسخ:
    هه هه هه و...
    :))
    و نه همه پسرها!!!
    پاسخ:
    بله
    :)
  • هادی سیاوش کیا
  • سلام
    کمالی جان!
    من چند روز دیگه قمم،صبح‎ها ساعت 5:30 میام تا باهم بریم پیاده روی. آماده باش!

    هادی
    جات بین ما سبزه.
    البته خاکیه بیشتر
    رنگ همون پیرهنی که بیشتر میپوشیدی
    کمیل جان. تو همیشه در قلب مایی...
    رفقایت. تعدادی تندیس 180 سانتی آبی و قهوه ای و سبز و ...
    پاسخ:
    چقدرر لطف
    آب شدم ناشناس عزیز
    :))
    باشه دادش
    نظر مارو تایید نکن
    ما هم خدایی داریم
    پاسخ:
    ناااشناس عزیز
    D:
  • خادم الحسن
  • همینکه مطمئن هستید
    آدم نیستید
    خودش کلی خوبیست!
    پاسخ:
    آفرین
  • کمی خلوت گزیده!
  • نمی دونم چرا موقع خوندن این متن استرس بدی گرفتم... شاید چون تونستم فکر پسر نداشته ام رو بخونم...

    این جا موندن از رفقا خیلی سخته... خیلی... جاموندن از کسانی که بعضا عاشق فقط یک لحظه دیدنشونی... چه برسه حرف زدن و دم زدنشون... بعد سال های سال طجر بکشی از دوریشون تا کی بشه بری پیششون... یا شاید هم اصلا نری...
    میشه داستان استاد من و استادش... که اونقدر غمباره که غمش به من شاگرد هم منتقل شده... که غصه ی ایتادم رو بخورم که عاشق استادش بوده و از دست داده اونو...
    آن شهر کز او خانه ی ما جای پری بود
    سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود
    دل گفت فروکش کنم این شهر به بویش
    بیچاره ندانست که یارش سفری بود...
    پاسخ:
    چه شعری!!!
  • فاطمه حمزه لوی
  • جنگ برای زنها(به خصوص مادرها) کش دارتر، غم انگیزتر و دشوارتر است...
    جنگِ زنها، جنگِ با دلِ خودشان است... جنگ با جای خالی محبوب هاست
    اون پاراگراف«در هر دلی.....» از شماست؟من میخوام کپیش کنم،بذارم رو پروفایلم، اجازه هست؟با ذکر منبع؟
    پاسخ:
    راحت باشید
    پایین وبلاگ در مورد ذکر منبع گفته شده
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    • نمازشب رییس جمهور

      دوران ابتدایی هر روز دفتر بودم، اما یک روز به خاطر آوردن عکس های فلان سریال ایرانی معروف رفتیم دفتر. اینبار فرق میکرد خود مدیر شخصا آمد. هر چه میگفت جواب میگرفت تا رسید به اینکه: "اصلا میدونی اینا سرشونو رو مهر میذارن یا نه؟" این جمله بدجوری توی ذهنم زنگ زد!!! محال است یادم برود، نه فقط به خاطر لحن و صدای مدیر بلکه به خاطر اینکه زد توی خال! این سوال سالها سوال من بود. همیشه با خودم میگفتم خدا کجای زندگی اینهاست؟ دنیای بازیگرها اولین محیط بدون نماز و دعا و حسینیه ای بود که میدیدم و همه چیزش برایم عجیب و غریب بود! شاید باورتان نشود ولی این روزها نسبت به سیاستمداران همین حس و حال را دارم. شاید خیلیها سوال های جدی تری داشته باشند اما من به آقای روحانی خیره میشوم و واقعا برایم سوال میشود که او نماز صبح میخواند؟ واقعا مدتی است دغدغه نماز صبح رییس جمهور آینده را دارم.

      هفته پیش علی را در جلسه سخنرانی فلان نامزد دیدم، مثل همیشه کلی گرم گرفت و شروع کردیم از شناخت قبلی که نسبت به نامزد مورد نظر داشتیم گفتیم که اغلب خاطره یا سوال و جواب ها و یا دیدار بوده. علی گفت: ایشان آدم دقیق و سر وقتی است من هر شب راس ساعت فلان ایشان را میدیدم که از یک مسیر خاص رد میشود و میرود فلان جا نمازشب میخواند، اتفاقا نماز شب باحالی هم میخوند!

      این را که گفت از فرط خوشحالی داشتم بیهوش میشدم.جمله آخر را توی فکر و بیداری شنیدم، خیلی فکری شدم...واقعا مدتی است دغدغه نماز شب رییس جمهور را دارم!