یه دو راهی درست کرده بودیم آقایون سمت راست خانوما سمت چپ، دلیل هم داشت! مطالبی که برای خانوما عرضه می شد یه رویکرد کاملا متفاوت داشت؛ احساسی عاطفی تاثیرگذار با الگو دهی از شهیده های انقلاب و جنگ. خلاصه وضعیتی که اونجا تلفات میداد! جیغ و گریه و گاها آمبولانس(که البته نیومد) که ابراهیم تو که منو میکشی آخر!!! که نگو قرعه رفاقت به نام آقا ابرام در اومده بگذریم یه دو راهی درست کرده بودیم آقایون سمت راست خانوما سمت چپ، دلیلشم این بود. تو همین گیر و دار دیدم دو تا کفتر عاشق دارن میان تو قسمت خواهرا، فرصت نشد به حسین که مسئول جداسازی جماعت ذکور از نسوان بود چشم غره برم چون با چشم هایش داشت التماس میکرد سریع رو کردم به آقائه که راحت میانسالگی را در جیب کوچکش میگذاشت و با یک دهان تا بناگوش بازشده گفتم عزیز اونور و روی "اونور"ش جوری زوم کردم که چیزی ازینور نماند.
همونطور که قدم میزد جوری که از قدم هایش معلوم باشد قصد برگشت ندارد.
و شاید معلوم باشد دوتا نیست، چهارتاست!
با شوق گفت جوری که کلا لال بشوم: این پسره هم همینا رو می گفت نگاه من تو عمرم جایی بدون زنم نرفتم که حالا بخوام برم این همه سال با هم بودیم بعد شما می خواید ما رو از هم جدا کنید من اونور برو نیستم.... حاج خانوم خودش شاهده...
و با این جمله آخر نگاهشان به هم خورد و حاج خانوم، خودش
شاهد
بود!